رمضان آمد و من دوباره
با کوله باري از نياز آمده ام
که جرعه اي از آغوش گرم مناجاتت را
به دل نا آرامم بچشاني
و تصوير شيريني مقام وصال را
به کام افکار و اعمالم نشان دهي…
و من آمده ام باز تا
مهمان لحظه هاي سبز بي خويشتن شوم
تا از بلنداي آسمان،
اين پنجرۀ هفت رنگ رؤيايي
که بارگاه هميشه گسترده ملائک است،
بال بگشايم و پر بسايم به مدار عشقت
تا دور دست تکامل و عرفان!
مرا درياب يا سَتَّار َالعُيُوب
تا پهن دشت پيکرم که فرسوده
از علف هاي هرز کوته بيني و کج نگري شده را
با حضور سبز و روحاني ات بياميزم!
قنوتم را ببين که نيازم را به نمايش مي گذارد
در آسمان آبي عظمت تو
و از برهوت کلمات نجاتم ده
که هيچ واژه اي گوياي احساساتم نيست!